پزشک از بیمار شماره یک پرسید: «داری چه کاری انجام میدی؟». بیمار شماره یک جواب داد: «مگه نمی بینی دارم این تکه چوب را به دو قسمت اره می کنم.» پزشک از بیمار شماره یک پرسید: «بیمار شماره دو داره چه کاری انجام میده؟» بیمار شماره یک گفت: «اون دوست من است اما دیوانه است و فکر می کند یک لامپ است». پزشک به بیمار شماره دو نگاه کرد و دید که به خاطر آویزان بودن به مدت طولانی صورتش قرمز شده است. پزشک به بیمار شماره یک گفت: «اگه اون فرد دوستت هست، فکر نمی کنی که باید اون رو از سقف پایین بیاری قبل از این که به خودش صدمه بزند؟». بیمار شماره یک گفت: «چی؟ بعد اون وقت من توی تاریکی کار کنم؟».
نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : داستانک , ,