پزشکی در یک بیمارستان روانی در حال چکاپ بیماران بود. وقتی به اتاق یکی از بیماران وارد شد، دید که بیمار شماره یک روی زمین نشسته است و در حال اره کردن یک تکه چوب خیالی است. بیمار شماره دو پای خود را به سقف بسته بود و از سقف آویزان بود.




دسته بندی : داستانک ,   , 

 

مرد ثروتمندی به پیرمرد دانایی گفت: «نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند؟» پیرمرد گفت: «بگذارحکایت کوتاهی از یک گاو و یک گوسفند برایت نقل کنم تا شاید پاسخت را بیایی.» روزی گوسفند به گاو گفت: «مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی اما درباره من چی؟ من همه چیز خودم را به آن ها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. با وجود این کسی از من مانند تو خوشش نمی آید و مراقبت نمی کند که نمیرم. علتش چیست؟» گاو گفت: «شاید علتش این باشد که هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم.»




دسته بندی : داستانک ,   , 

معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس می‌داد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم می‌خواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»
پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»

معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»
او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»




دسته بندی : داستانک ,   , 

در روزگار قدیم افرادی بودند که به کار گدایی مشغول بودند. اینان به هر شیوه ای بود، سعی می کردند، درهم و دیناری از مردم بستانند. یکی از کارهایی که می کردند این بود که، در دست راست خود شاخی از گوسفند و در دست چپ خود بخشی از استخوان شانه گوسفند را نگاه می داشتند. هرگاه فردی از دادن پول به آنها خودداری میکرد، شاخ را روی استخوان شانه میک شیدند، که این کار صدای ناموزون و گوشخراشی ایجاد می کرد که شنونده را به ستوه می آورد و شخص برای رهایی از این صدا مجبور می شد چیزی به گدا بدهد، تا گدا کار شاخ بر شانه کشیدن را متوقف کند. 
اصطلاح "شاخ و شانه کشیدن" به معنای تهدید و ترساندن کسی است تا شخص از طریق ارعاب به هدف خود برسد، از همین شیوه عجیب گدایی در قدیم ریشه گرفته است. 




دسته بندی : داستانک ,   , 

جانی، داستان های حیرت آور زیادی در مورد تولد بیست و یک سالگی پدر و پدربزرگ و پدرِ پدربزرگش شنیده بود. همه آن ها در روز تولد بیست و یک سالگی شان قادر بودند بر روی آب دریاچه راه بروند...




دسته بندی : داستانک ,   , 




دسته بندی : داستانک ,   , 

سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد.
در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد. آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند. 




دسته بندی : داستانک ,   , 




دسته بندی : داستانک ,   , 
صفحه قبل 1 صفحه بعد